شنیده ام یک جایی هست

جایی دور

که هر وقت از فراموشیِ خواب‌ها دل‌ات گرفت

می توانی تمامِ ترانه های دختران میْ‌خوش را

به یاد آوری

می توانی بی اشارهٔ اسمی

بروی به باران بگویی

دوستت می دارم

یک پیاله آب خُنک می خواهم

برای زائران خسته می خواهم.


دیگر بس است غمِ بی‌بامدادِ نان وُ

هلاهلِ دلهره

دیگر بس است این همه

بی راهْ رفتنِ من و بی چرا آمدن آدمی.

من چمدانم را برداشته

دارم می‌روم.

تمام واژه ها را برای باد باقی گذاشته‌ام

تمامِ باران‌ها را به همان پیالهٔ شکسته بخشیده ام

داراییِ بی‌پایان این همه علاقه نیز.


شنیده ام یک جایی هست

حدسِ هوایِ رفتن‌اش آسان است


تو هم بیا.



سیدعلی صالحی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها