سعید



تنها، آدم های دیوانه را دوست دارم؛ 

آدم هایی که دیوانه ی زندگی اند، 

دیوانه ی حرف زدن، 

دیوانه ی نجات یافتن،

در یک آن، خوره ی همه چیز هستند،

آدمهایی که هیچوقت خمیازه نمی کشند، حرفهای معمولی نمی زنند،

فقط می سوزند، می سوزند، می سوزند.


در راه - جک کرواک


من این جا هستم: t.me/minimugraphy


تنها، آدم های دیوانه را دوست دارم؛ 

آدم هایی که دیوانه ی زندگی اند، 

دیوانه ی حرف زدن، 

دیوانه ی نجات یافتن،

در یک آن، خوره ی همه چیز هستند،

آدمهایی که هیچوقت خمیازه نمی کشند، حرفهای معمولی نمی زنند،

فقط می سوزند، می سوزند، می سوزند.


در راه - جک کرواک


من این جا هستم: t.me/minimugraphy


عجماء جان .

انسان‌های روی زمین، چقدر راحت از هم عبور می کنند! خیلی راحت .

بیشترشان انبار خودخواهی و منفعت طلبی شده‌اند. استفاده‌ی شان که از هم تمام شد، حق به جانب، بد و بیراهی می‌گویند و طلبکارانه همه چیز را رها می‌کنند و می‌روند. چون دیگر برای هم صرفه‌ای ندارند، چون به قول خودشان زندگی‌شان، با بودنِ هم، خراب می‌شود!

این‌ها همان‌هایی هستند که از بالا فقط باید نگاهشان کرد و به خاطرشان دل سوزاند. می توانستند خوشبخت باشند!


چنین است رَسم سرای سِپَنج .


من این جا هستم: t.me/minimugraphy


بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید


بمیرید بمیرید و زین نَفس بِبُرید

که این نَفس چو بندست و شما همچو اسیرید


بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا

برِ شاه چو مردید همه شاه و شهیرید


من این جا هستم: t.me/minimugraphy


شده با خواندن بیت غزلی گریه کنی؟

یا که در حسرت حس بغلی گریه کنی؟


به دلت بارشی از غم، به لبت خنده زنی 

ظاهرت شاد نشان داده ولی گریه کنی؟


خنده ی تلخ کند، زرد شود رخسارت

شهره ی شهر شوی و مثلی، گریه کنی؟


هوس بوسه ای از لعل لبش داشته و

بهر یک بوسه ی قند و عسلی گریه کنی؟


شده دیدار رخش را به دلت وعده دهد

نکند وعده ی خود را عملی، گریه کنی ؟


بعد دیدار شود، شهر دلت زله خیز

یا غرورت شکند چون گسلی گریه کنی؟


لاادری


من این جا هستم: t.me/minimugraphy


شنیده ام یک جایی هست

جایی دور

که هر وقت از فراموشیِ خواب‌ها دل‌ات گرفت

می توانی تمامِ ترانه های دختران میْ‌خوش را

به یاد آوری

می توانی بی اشارهٔ اسمی

بروی به باران بگویی

دوستت می دارم

یک پیاله آب خُنک می خواهم

برای زائران خسته می خواهم.


دیگر بس است غمِ بی‌بامدادِ نان وُ

هلاهلِ دلهره

دیگر بس است این همه

بی راهْ رفتنِ من و بی چرا آمدن آدمی.

من چمدانم را برداشته

دارم می‌روم.

تمام واژه ها را برای باد باقی گذاشته‌ام

تمامِ باران‌ها را به همان پیالهٔ شکسته بخشیده ام

داراییِ بی‌پایان این همه علاقه نیز.


شنیده ام یک جایی هست

حدسِ هوایِ رفتن‌اش آسان است


تو هم بیا.



سیدعلی صالحی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy 


می گفت: مسجد و درس ام را که ازم گرفته اند، 

در کارهای دیگر هم استغفرالله

نمی توانم دخالت کنم؛ کردیم و دیدیم

آخر آدم باید در این دنیا یک کار بزرگتری از زندگی روزمره بکند، باید بتواند چیزی را تغییر بدهد!

حالا که کاری نمانده بکنم پس عشق می ورزم.


 سیمین دانشور - سوشون


من این جا هستم: t.me/minimugraphy



می‌خواهمت

مثلِ دعایِ عهد

که عبادتِ آهستهٔ مولیان و ملائک است.


می‌خواهمت

مثلِ بلوغ بنفشه‌های آخر اسفند

خاصه اگر باردارِ بارانِ فروردین باشند.


می‌خواهمت

مثلِ تخیلِ مه‌آلودِ نوزادی

که از بویِ بهشتِ اَزَل

در خواب می‌خندد.


می‌خواهمت

مهم نیست مثلِ کلماتِ کدام شاعرِ بزرگ،

بگو بخوان به عهدِ بنفشه.ای اَزَل،

من

میوهٔ ممنوعه را از منزلِ مولیان و ملائک

خواهم ربود.


سید علی صالحی



من این جا هستم: t.me/minimugraphy

instagram.com/minimumiinii


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها